"صبح ورم کرده"

 

آهسته آهسته

یخ می زند

جنبش خاموش لب هاش

در صبح ورم کرده ی سرد

فریاد زد

صدایش

بر چرخه ی رویاهایش چرخید

ناله های خفته در گلویش را

به طلوع آفتاب

 تف می کند

و سرنوشت

در فنجان قهوه تاریک می شود